اميرمحمداميرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره
عقد ماعقد ما، تا این لحظه: 18 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

اميرحسین جون و امیرمحمد جون و امیرعلی جونم

آخرین باری که شیر خوردی

سلام گل پسرا امروز پنجشنبه صبح کلاس داشتم و بعدش انار شیرین خریدم و البته که صبرزرد.داداش امیرحسین خونه بابابزرگ بود.اومدم خونه انارا رو دون کردم و امیرمحمد جانم تا تونست شیر خورد یک ساعت و نیم در این بین منم سوره یاسین رو میخوندم.با حمد و خیلی دعا خوندم تا حضرت رقیه و علی اصغر ثواب این شیردهی رو از ما قبول کنن.بعد کلی بازی کردن امیرمحمد با جی جی انار خوردیم. بعد دیگه کمی صبر زرد مالیدم و روشون چسب زدم.تا بعد نهار خوردن مشکلی نبود اما موقع خواب بعد از ظهرت بهت گفتم:جی جی اوف شده کمی دلسوزی کردی و گفتی:جی جی مامان خباب هر دو تا. شبم آخرین شب روضه بابابزرگ بود که مسجد رفتیم اما برای دعای کمیل نموندیم و بابا زود برگشت. ادامه دارد ...
13 آذر 1393

سوره بروج

امیرحسین جونم سلام داری کنارم نقاشی میکشی یه خونه بزرگ و داداشی هم خودکار مشکی رو برداشت و در ای کی ثانیه در کمد رو خط خطی کرد. امشب سه تایی خیلی بازی کردیم و الان دیگه برام کمر نمونده بسکه دوتاییتون رو راه بردم.دوستون دارم.بوس راستی سوره بروج رو دانلود کردم واسه امیرمحمد جون که الان شلوار مخمل قهوه ای داداشی رو پوشیده و اصلا درش نمیاره. عاشقتونم.مامان
12 آذر 1393

پروزه از شیر گرفتن

سلام امیرمحمدم عزیزم هنوز شیر می خوری به حدی وابسته شدی که نگو.حتی یه قطره شیرم نمی مونه و درده که منو میکشه.دیگه باید صبر زرد بخریم!!!میگی:جی جی خاله خباب!!نگو از خاله مهد جی جی میخواستی!! و اما امیرحسین جان امروز امیرعلی برچسبش رو پاره کرده بود که خانم جوان دوباره بهش داد تازه دیروزم یکی دیگه شالگردن رو تو چشمش زده بود که پسر صبور مامان گریه کرده بود زهرا جون اومد برامون توضیح داد.خدا کنه بتونی تو مدرسه از عهده خودت بربیای. ...
11 آذر 1393

امروز چه جوری بود؟

سلام امروز صبح بیدار شدیم امیرمحمد دیفن هیدرامین خورد.امیرحسینم همینطور.مهد رفتین و نهار خونه مامانی دعوت بودیت هر دوتون.منم دیدار با اولیای فرزانگان داشتم شش برگشتم.با خاله سمیه کلی بازی کرده بودین و البته امیرمحمد جانم شیر نخورده بود.تا الان که هفت و نیمه کمی پازل بازی کردین و امیرمحمدم 13 الی 14 بلوک رو هم ساخته و داداشی هم خفاش درست کرده با هلی کوپتر الانم میگه:مامان اینا رو ننویسی.!! عاشقتونم.بوس
3 آذر 1393

پسر کمک گر من

این روزا امیرحسین پسر بابابزرگ شده و حسابی کمکشون میکنه میخوان سرامیک کار بزنن رو پشت بوم خونه بابابزرگ!! همش میگی مامان چرا زیاد حرف نمیزنی خوب نشدی؟عشقمی خوشگلم.دوست دارم.بوس برا هر دوتون
2 آذر 1393

شکست

سلام پسر مامان.دیروز صبح بعد از مهد نیومدی خونمون و با داداشی خونه بابابزرگ رفتین.شب منم دکتر رفتم و بعد زدن یه آمپول ناقابل بهتون ملحق شدیم تا موقع خواب شیر نخوردی در عوض شب تا صبح جبران کردی اما امروز کلکمون رو گرفتی و باهام خونه اومدی و متاسفانه ساعت4 شیر خوردی و ترک شیر روز با شکست مواجه شد!!!
2 آذر 1393